امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

ماه پیشونی

کوچه خاطرات 12

1394/3/12 20:34
نویسنده : مامان جون
260 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم این روزا راه رفتن رو یادگرفتی وحسابی کیف می کنی. کفش می پوشی وبا بابا مهدی بیرون می ری و می گردی 

تو خونه هم همش از این ور به اون ور می ری وخوشحالی از این که میتونی راه بری.

اوایل این ماه پنج شش قدم می رفتی وتالاپ می افتادی زمین ولی این آخریا بهتر راه میری ومیتونی تعادلت رو حفظ کنی.

حسایی شیطون شدی دوست داری فقط بازی کنی و یه نفر همبازی داشته باشی.

این روزا روزای سخت وسنگین کاری منه و خیلی نمی تونم کنارت باشم وباهات بازی کنم ببخشید گلم انشالله جبران میکنم.

واینجا......

اینجا که پسر خوبی شدی ونشستی بیمارستانه وشبی یه که ایلیا داشت بدنیا می اومد تو رو هم با خودم بردم بیمارستان که اگه لازم شد با هم بمونیم پیش خاله جون.

 

اینم پسرخاله عزیز، ایلیا جون با مزه که به جمع ما پیوست.

*****خوش اومدی پسرخاله*****

یه کوچولوی ناز دیگه که این روزا به جمع ما اضافه شده ، امیر علی پسرخاله معصومه که خیلی شیرین وبانمکه... *****شماهم خوش اومدی پسرخاله*****

 

اینم خوشحالیه تو وقتی که دوتا پسرخاله کوچولو رو باهم دیدی، سراز پا نمیشناختی وکلی ذوق زده بودی.

 

کمکهای بی وقفت به من  تو آشپزخونه هنوز ادامه داره.ممنوم پسرم اینم نمونه اش.

 

تازگیا متوجه حرفام میشی .مثل حالا که گفتم شونه رو نخور و تو فقط خنده تحویلم دادی.

یه بازی جدید:....

بازی با نخهای پرده راهرو:

 

اینجاهم شیشه ودکوری رو از بوفه برداشتی وخودت رفتی جاش واستادی:

 

 

اینم تاب هستی جون وحیاط خونه مادرجون...

 

 

تولد هستی جون وکلی بازی وشیطنت و...

حسابی خستم کردی از بس دویدم دنبالت وروجک جونم که مبادا خرابکاری کنی...

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه پیشونی می باشد